آهای غریبه!
می دانی درد لحظه ای که مردی در خود می شکند؟
انگار از کل مردم دنیا شرمسار باشد.
می دانی غم لحظه ای را که سکوتی با سکوت جواب داده می شود؟
می دانی امیدی که به یک فرد نا امید تر بسته می شود چه معنایی دارد؟
ثانیه ها را ساعت وار به شوق دیدن کسی معکوش بشماری و او را نبینی؟
می دانی غم دلی را که محکوم به خداحافظی است اما نمی تواند؟
.
.
.
می دانم که می دانی!
اما حتم دارم که هنوز
باور نکرده ای
دلی را که برای کسی می تپد اما به او می گویند خاموش!
که اگراینطور نبود
لب تو اینچنین خاموش نبود
خاموش چون بزرگترین آتشفشان مرده دنیا!
بشکن این قفل سکوت را
که
سکوت بر آن آیت حیات نمی آید.
آهای غریبه!
تاهنوز دیر نشده است
تا هنوز دلم از این روزگار سیر نشده است
تا هنوز دلی در سینه می تپد
برگرد
و حیات را به جهانی برگردان.
استخاره لازم نیست!
از عشق مترس
توکل کن
وضو بگیر و بیا
تا نماز عشق مشترکی به شکرانه بر پا کنیم.
تا اشک های همدیگر را پاک کنیم.
دستهای خیس من منتظر دستهای توست
من هنوز منتظرم
من هم وضو گرفته ام!